در مورد خلاصهی داستان کتاب سلوک آمده است: قیس (قهرمان داستان) ، مردی سالخورده است که به شهری اروپایی سفر کرده است و در آنجا می خواهد به خانه دوستش آصف برود، ولی میزبانش در خانه نیست و مرد تمام طول روز را آواره کوچه پس کوچهها میشود. در شروع رمان، قیس، مردی را می بیند که از سایه کوچه میرود. مردی که به دنبال خود، قیس را به گورستان می کشاند. مردی که یک حس گنگ و ناشناخته به او می گوید که باید برایش آشنا باشد. اما هر چه به ذهن فشار می آورد، نمی تواند تصویر روشنی از او برای خود بسازد . به نظر می رسد که این مرد کسی نیست جز خود قیس. خودی که درگیر خاطرات گذشته شده است و با دست نوشتههای خود، قیس را نیز به گذشته می برد. گذشته ای که از ۱۱ سال قبل شروع میشود. جایی که قیس میانسال، عاشق دخترکی ۱۷ ساله میشود: با هفده بهار آمده بود در گلوگاه به هنگام شهریور، فصلی که بسیار دوست می داشتش قیس، با خون روشن زیر پوست گونهها و ذکاوتی کودکانه در مردمک چشمهایش و نیرویی برجهنده در قفسه سینه.
معرفی کتاب سلوک